راهی به سوی خوشبختتتتتی

اگه غمگینی اگه دنبال آرامشی اگه افسرده ای اگه دلت گرفته اگه دلت شکسته اگه تنهایی اگه غصه هات اندازه دنیاست بیا تو..

راهی به سوی خوشبختتتتتی

اگه غمگینی اگه دنبال آرامشی اگه افسرده ای اگه دلت گرفته اگه دلت شکسته اگه تنهایی اگه غصه هات اندازه دنیاست بیا تو..

ترفندها وکمینگاه های شیطان از زبان خودش



وقتی به آسمانها راه یافتم ودر صفوف ملائکه قرار گرفتم به لوحی برخورد کردم که در ان نوشته شده بود من عمل هیچکس را ضایع نمیکنم با خود فکر کردم اگر عبادت کنم میتوانم در برابر ان چیزی از خدا بخواهم شش هزار سال عبادت کردم که فقط چهار هزار سال انرا در دورکعت نماز سپری کردم پس از انکه دستور اخراجم از درگاه خداوند صادر شد از خداوند طلب مزد کردم ومزدم را زنده ماندن -مهلت-
 قرار دادم از اینها گذشته وقتی پای مزد به میان امد چیزهای دیگری هم طلب کردم از جمله اینکه در رگ وخون انها جاری-تاثیر گذار -
باشم در مقابل یک ادم دوفرزند نصیب من گردد من انسانها را ببینم اما انها مرا نبینند به هر شکلی که بخواهم درایم وخداوند هم پذیرفت
ما به کمک هوای نفس وچهره زیبای دنیا همه را فریب میدهیم "غیر از بندگان مخلص خدا"پرده پوشی هم نمیکنیم
اگر رحمت خدا به بندگانش نبود من ویارانم میتوانستیم همه را دوزخی کنیم من از ادمی در عجبم که مدعی است خداوند را می پرستد اما از او نافرمانی میکند واز انسو ادعا میکند دشمن من است اما از من اطاعت می کند .
بنی ادم بسیار موعظه شنیده اما به راه من بازگشته وبسیار حوادث وعاقبت نابخیری از هم نوعانش دیده اما باز هم عبرت نگرفته وبه قول شخصیت بزرگ شما (حضرت علی)"عبرتها چه بیشمار وعبرت گیرندگان چه کم هستند

به طور کلی من چهار کمینگاه محکم ومعین را ر نظر گرفته ام جلو عقب راست وچپ
همانروز اول هم به خداوند عرض کردم که من سرراه بندگانت به کمین مینشینم واز پیش رو وپشت سر واز راست وچپ به سراغشان میروم

 ایجاد کمین واستفاده از غفلت انسانهازرق وبرق دنیا وهوی پرستی زمینه های مساعد را برای ایجاد غفلت در بنی ادم فراهم می اورند
اقدامات تدریجی چون فطرت انسان پاک است ناگهان نمیتواند مرتکب گناهان فاحش شود لذا اقدامات فریبکارانه باید گام به گام باشد در این راستا چند گام تدریجی پیش بینی شده است گام اول دوستی با الودگان است گام دوم شرکت در مجالس انهاست گام سوم ایجاد فکر گناه در ایشان میباشد گام چهارم وسوسه کردن انها است برای اینکه کارهای مشکوک وشبه ناک را مرتکب شوند گام پنجم وادار کردن انها است برای انجام گناهان کوچک وگام ششم ودر اخر وادار نمودن این گروه است به بدترین گناهان وخلاف ها
در این مسیر من در ابتدا راه خودم رابه انسان اسان نشان میدهم وبه تدریج او را به گردنه های دشوار میکشانم با همین سیاست است که دین انسانها را گره گره باز میکنم واجتماع انها را به تفرقه میکشانم

هجوم جمعی گاهی برای تحقق کاری مجبور هستم یاران ولشگریان خود را از سواره وپیاده از هر سو فراخوانم تا در یک حمله همگانی وناگهانی شرکت کنند
پیگیری وتداوم من برای رساندن شما انسانهابه قعر جهنم لحظه ای درنگ نمیکنم واگر از راهی ناامید شدم راه دیگری را در پیش میگیرم
در قیامت وقتی تمام کارها حسابرسی شود-واهل بهشت ودوزخ مشخص شوند ودر حالی که جهنمی ها را به سوی اتش می برند از روی تمسخر به انها خواهم گفت -ای بدبخت ها-خداوند شما را به حق وراستی وعده داد-اما وعده اورا نپذیرفتید -ومن به خلاف حقیقت به شما -وعده دروغ دادم شما امروز مبادا مرا ملامت کنید بلکه خود را ملامت کنید که امروز نه شما فریادرس من هستید ونه من فریادرس شما من به اعتقادات شما از قبل هم معتقد نبودم
انها سعی خواهند کرد که گمراهی خود را بر گردن من بگذارند تا بلکه از اتش خلاص شوند اما در قیامت به انها خواهم گفت که من بر شما سلطه وحکومتی نداشتم که شما را مجبور کرده باشم بلکه فقط شما را دعوت کردم وشما هم ان را پذیرفتید
من در همین جا هم اعلام میکنم که روز قیامت بنده از همه کسانی که امروز پیرو من ویارانم شده اند بیزاری خواهم جست
هر چند امروز با انها طرح رفاقت ریخته ام اما در قیامت کارها رفاقت بردار نیست ومن خودم را کنار میکشم

واما در مورد پیامبران خداکه همیشه مغلوبشان شدم
روزی در حالی که کلاه رنگارنگی بر سر داشتم به موسی برخورد کردم به من گفت :این چیست که برسرداری ؟
گفتم با ان دل ادمیزاد را می ربایم .
گفت:چه گناهی است که با ان بر انسان مسلط میشوی؟گفتم :از خود راضی وخشنود شود واعمال نیک خود را بزرگ وگناهانش را کوچک شمرد
خاطره دیگری از موسی به یاد دارم وبرایم تلخ بود این است که پیش موسی امدم وگفتم :نزد خدا از من شفاعت کن که مرا بیامرزد
موسی به خداوند گفت :وخداوند نیز پیغام داد که :به ابلیس بگو نزد قبر ادم رود وبر ان سجده کند
من هم با همان تکبر همیشگی گفتم :ان روز که زنده بود بر ان سجده نکردم حالا که مرده است من هرگز چنین نمیکنم

واما از یحیی بگویم که در میان پیامبران من بیش از همه با او مانوس بودم روزی که به دیدارش امده بودم به من گفت:ای ابومره دامهای خود را برای من بیان کن من فردای ان روز با وضع بسیار عجیبی پیش او امدم ویک به یک دامهایم را بیان کردم واز همه بیشتر روی زنان به عنوان تله بزرگم تاکید کردم
در پایان به او گفتم :یک خصلت در تو وجود دارد که مرا امیدوار کرده وان این است که پس ا ز سیر شدن از غذا چند لقمه بیشتر غذا میخوری واین خصلت مرا به تو امیدوار کرده است
ای کاش این حرف را نمیزدم زیرا یحیی در جوابم گفت :من قسم میخورم که دیگر سیر غذا نخورم ومن با ناراحتی گفتم :من هم عهد میکنم که دیگر کسی را نصیحت نکنم این را گفتم ورفتم ودیگر پیش او نیامدم

واما از نوح بگویم که با نفرینش زحمت ما را کم کرد وبسیاری را به دوزخ فرستاد
روزی پس از انکه همه غرق شدند وطوفان خوابید پیش او رفتم وگفتم:میخواهم تو را نصیحت کنم نوح در ابتدا از بیم گمراهی با من هم صحبت نشد تا اینکه ندای وحی به او این اجازه را داد
پس به او گفتم ای نوح مبادا که از افراد بخیل,حریص ,حسود ,جبار و عجول باشی که اگر کسی این طور باشد مانند توپ او را به این سو وان سو میکشانم
یکبار در ملاقاتی که با او داشتم به وی خاطر نشان کردم که مرا در سه جا یاد کند که در انجاها من به بنی ادم بسیار نزدیک هستم هنگام خشم هنگام داوری بین دونفر وهنگام تنها شدن با زن نامحرم .

در مورد سلیمان که پادشاهی دنیا را بر عهده داشت جریانی دارم که ذکر ان جالب است روزی شیاطین که در دستگاه سلیمان اجبارا کار میکردند وبه حمل سنگ مشغول بودند پیش من امدند وشکایت کردند که خیلی در زحمت
هستند من به انها دلداری داده وگفتم :حداقل در بازگشت چیزی حمل نمیکنید وراحت هستید
باد این خبر را به گوش سلیمان رساند واو هم دستور داد که این شیاطین دررا ه بازگشت گل حمل کنند
در ملاقات بعدی انها شکایت کردند که رمقی نداریم به انها گفتم:ناراحت نباشید حداقل شبها را استراحت میکنید واین یک غنیمت است بازباد این خبر را به گوش سلیمان رساند واو هم دستور داد که شبها هم کار کنند وبدین صورت کار انها خرابتر شد

در خصوص ابراهیم واسماعیل هم جریان ما بازمیگردد به زمانی که ابراهیم اسماعیل را به قربانگاه می برد
در ان حال برای منصرف کردن ابراهیم از این کار به او نزدیک شده وگفتم:چه شده که ی خواهی جوان زیبایت را بکشی ؟
ابراهیم گفت: این دستور خداست که در خواب به من ابلاغ کرده است گفتم :این خواب اثر ندارد وخواب شیطانی است ابراهیم که مرا شناخته بود گفت:تو شیطان هستی وتمام انحرافها زیر سر توست ابراهیم پس از این سخن هفت سنگ به من زد ومن مجبور شدم ناپدید شوم وبه سراغ اسماعیل بروم به اسماعیل گفتم :پدرت برای کشتن تو را میبرد اسماعیل گفت :نه او چنین نمیکند گفتم:او چنین خواهد کرد زیرا خدایش گفته است اسماعیل هم در جواب قاطعانه گفت:پس چه بهتر که چنین کند
از انجا به سراغ هاجر رفتم وگفتم که ابراهیم میخواهد به دستور خدایش پسر زیبای تو را بکشد
هاجر که فهمیده بود من شیطانم گفت :اگر خدا گفته من هم راضی ام وانگاه در را بر روی من بست

جرجیس پیامبر هم روزی از در موعظه در امد وبه من گفت :تو که میدانی حق چیست چرا به گمراهی مردم دست میزنی؟در جواب گفتم اگر تمام دنی وانچه در ان است به من بدهند تا دست از گمراهی بردارمهرگز نمیپذیرم چرا که گمراه کردن یک نفر را به لذت تمام دنیا ترجیح میدهم
واما درمورد عیسی بگویم :یک بار قصد کردم او را مغرور سازم لذا پیش او رفتم وگفتم :تو ان بزرگی هستی که خدا تو را بدون پدر خلق کرد گفت:بزرگی از ان خداوندی است که چنین کرد گفتم:تو بزرگی هستی که در کودکی سخن گفتی گفت:خداوندی بزرگ است که مرا به سخن اورد
گفتم :تو به مقامی رسیده ای که وریض را شفا وپرندگان گلی را به پرواز در می اوری
گفت :بزرگی از خداوندی است که به اذن او شفا میدهم وبا قدرت او پرواز صورت میگیرد .

روزی هم بر بالای کوه با عیسی ملاقات کرده وگفتم خودت را پرت کن اگر راست میگویی وخداوند تو را نگه میدارد
گفت:سزاوار نیست بنده خدا را امتحان کند بلکه این خداست که بندگان را امتحان میکند

به شکر گذاری بی اندازه ایوب که حسادت مرا بر انگیخته بود به همین خاطر من به خدا گفتم ایوب به خاطر خودت تو را شکر نمیکند بلکه به خاطر اموال ونعمت هایی است که به او داده ای واگر از او بگیری دیگر شکر نمیکند
انگاه از خداوند خواستم که مرا بر اموال او مسلط سازد ووقتی چنین شد من ویارانم بر زراعت ایوب دمیدیم وانها را از بین بردیم اما بر شکر گذاری ایوب افزوده شد
ما چارپایان او را از بین بردیم اما بر شکر گذاری او افزوده گردید این بار ساختمان را بر رسر 12 پسر ایوب خراب کرده وانها را کشتیم اما ایوب گفت خدایا شکرت روزی دادی وروزی گرفتی

پس از ان به سراغ خودش رفتیم وکاری کردیم که تمام بدنش زخم برداشت تا جایی که نتوانست در شهر بماند چند روز بع من پیش ایوب رفتم وگفتم :چه گناهی کرده ای که خدا تو را اینگونه مبتلا کرده است ؟
ایوب که از قصد ما برای ناامید کردنش از رحمت خدا اگاه بود با خونسردی ورضایت گفت :هیچ!!!
باید اعتراف کنم که در این مبارزه شکست خوردم

روزی هم وقتی موسی به کوه طور میرفت خودم را به او رساندم وگفتم میخواهم چند پند به تو بیاموزم در ابتدا که موسی به من گمان بد داشت تقاضای مرا نپذیرفت تا اینکه جبرئیل از موسی خواست که به حرفهایم گوش دهد وانگاه به موسی گفتم
اولین پند من این است که در صدقه دادن عجله کن وگرنه پشیمانت میکنم
دوم اینکه با زنان نامحرم خلوت نکن که من نفر سوم شما خواهم بود
سوم اینکه خشم مکن که ان ارزوی من است در اولاد ادم
چهارم اینکه به حرام نزدیک نشو که من تو را به درون ان می اندازم
از این به بعد قصد داشتم سخنان فریب دهنده بزنم که جبرئیل از من بلافاصله موسی را اگاه ساخت وگفت :دیگر به سخنان او گوش نکن به خاطر این کار ازجبرئیل ناراحت شدم
چرا که چند نصیحت بسیار مفید را به طور مجانی فاش ساختم بدون اینکه به مقصودم برسم
بهترین ابزار من برای فریب انسانها
1_کبر     2_حسادت   3_عجب وخودپسندی     4_ناامیدی از رحمت خدا     5_مکرزنان می باشد

راه های محفوظ ماندن

*ای کسانی که به خدا ایمان اورده اید همگی در حصار صلح واشتی در ائید واز ئسوسه های تفرقه انگیز شیطان پیروی نکنید که او دشمن اشکار شماست
* ای پیامبر هر گاه در معرض وسوسه های شیطانی قرار گرفتی به خداوند متعال پناه بر که او شنونده وداناست .
*وچون قران قرائت می کنی از وسوسه ها ی شیطان رانده شده به خدا پناه ببر .
*ای پیامبر بگو :پروردگارا از وسوسه وفریب شیاطین به تو پناه می برم از اینکه انان در مجلسم حضور یابند.
*برای جنگ بین خود ودشمن که همان ابلیس ویاران او هستند از حربه تواضع استفاده کنید .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد