امــام علے علــیــه الســلامــ فــرمودنــد :
اگــر مــردم میدانــستــد درون قبــرها چــه میــگذرد حتــے یــکــ
گنــاهــ هــم نــمیکردنــد . . .
خدا را فرشته ای است که هر روز بانگ میزند بزائید برای مردن، فراهم آورید
برای نابودی و بسازید برای ویران گشتن.
ای مردم؛ همانا بر شما از دو
چیز میترسم، هواپرستی و آرزوهای طولانی. اما پیروی از خواسته ها و تمایلات
نفس، انسان را از حق باز میدارد و آرزوهای طولانی، آخرت را از یاد میبرد.
خسته شده
ایم از نگاه دزدیدن و شمارش سنگ فرش های خیابان.!
خواهرم !
شما خسته نشدی
از جلوه نمایی تن در بازار اسیران هوی و هوس ؟!
خسته نشدی از
حقارت و ذلالت . . ؟!
خسته نشدی از
خون کردن دل مهدی فاطمه ؟!
خسته نشدی از
عهد شکنی های پیاپی ات با خداوند . . .
مرگت که رسید ؛
جسمی که سالها
مایه ی فخر فروشی و جذب نگاه های هرزه بوده رهایت میکند . . .
آنوقت تو هستی و
کوهی از گناه !
تو هستی نگاه
های تحقیر آمیز . .
تو هستی و نگاه
های اهل بیت و شهداء
کمی به خودت بیا
صدامیاد روی دلی انگار که داغ گذاشتن بازم سرکوچه ما یه
چلچراغ گذاشتن
عکس جوانی که هنوز غنچه
ناشکفته اس توی چشاش یه دنیا حرف برای ما نهفته اس
همین دیروز تو این کوچه نفس داشت مثله منو تو وتو دلش هوس داشت
آرزوهای رنگارنگ که هیچ کدومو ندید وقتی می رفت از زندگی تازه
یه چیزی فهمید
که بهترین لحظه ها شنیدن اذان
بود تازه دونست دنیا فقط برای امتحان بود
یه
روز میاد ماهم دیگه بار سفر ببندیم ازاون بالا به بازی آدمکها بخندیم
که مثله ما لحظه هارو به سادگی میبازن ازخودشون یه برده موقتی
میسازن
نمی دونن که زندگی قصه باد وبرگه آخر
این خواب قشنگ کابوسی مثله مرگه
هی شب وروز
برج روی برج میذارن دغدغه ای به جز چک وپول وشکم ندارن
چقدر دلم برای این آدمکها میسوزه که دنیاشون قد همین عمر یکی دو
روزه
کاشکی میشد تو زندگی یه لحظه فکرمیکردن
یه روز میاد پیش خدا دوباره برمیگردن
یه روز
همه تو گور سرد میرن وجاش میذارن با این همه بار گناه فریاد رسی ندارن
کاشکی میشد تو زندگی خدارو میشناختن اما دیگه دیر شده خیلی
باختن
نه راه پس نه را پیش گذاشتن این روزو
افسوس که باور نداشتن
زندگی وقت کمی بودونمیدانستیم
همه عمردمی
بودونمیدانستیم
حسرت رد شدن ازثانیه ها
فرصت مغتنمی
بودونمیدانستیم
تشنه لب عمربه سررفت به قول سهراب
آب دریک قدمی
بودونمیدانستیم
سلیمان گر شوی آخر نصیب گور می گردی
بدنها
در سختى جان کندن سست
شده و رنگ باختند،
مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز
مى دارد،
و او در میان خانوادهاش افتاده با چشم خود مى بیند و با گوش مى شنود
و با عقل درست مى اندیشد که عمرش را در پى چه کارهایى تباه کرده
و روزگارش را چگونه سپرى کرده به یاد ثروتهایى که جمع کرده مى افتد...
خطبه 109
با تو ام
خودشیفته !
برادر شهیدم
سینه اش را سپر کرد تا تو در امان باشی
و تو
سینه ات را مقابل دشمن برهنه کردی تا خون پاکش را لگد مال کنی .
واقعا
ازخودم خجالت میکشم وقتی عکس تورو میبینم این شجاعت و دریک زن چطور
میشه
تصورکرد...شجاعتی که حتی قویترین مردها رو به زانو درمیاره...توافتخاراین
مرزوبومی
ایمان تو منو
به لرزه درمیاره چه استقامتی...توبدون شک یکی ازیاران امام زمان در وقت
حضور خواهی بود خوشا به سعادتت...
علت سن بالای ازدواج
دختران بی حجاب مشخص شد!
ایسنا در
گزارشی نوشت: تحقیقات نشان میدهد که سن ازدواج در دختران محجبه علاوه بر
اینکه پایینتر است، بلکه دارای دوام طولانیتر و آمار طلاق کمتری است!
سردار اسماعیل احمدیمقدم گفت: سن
ازدواج دختران بیحجاب و غیر محجبه بسیار بالاتر است و به علاوه اینکه برخی
از این افراد هرگز ازدواج نکرده و در صورت ازدواج، ازدواجی ناموفق دارند.
سردار اسماعیل احمدیمقدم در
پانزدهمین همایش تخصصی معاونین اجتماعی فرماندهی انتظامی استانها، با بیان
اینکه برخی گمان میکنند اگر جلوهگری کنند، زودتر ازدواج میکنند، خاطر
نشان کرد: تحقیقات نشان میدهد که بسیاری از جرایم نظیر تجاوز به عنف نیز
از همین مباحث آغاز میشود که به عنوان مثال پسری با این بهانه که مادرم
خیلی دوست دارد تو را ببیند، او را به خانهشان میکشاند و پس از آن چندین
نفر مثل گرگ بر سر وی میریزند. وی با بیان اینکه افرادی که در خیابان به
دنبال دوست دختر و پسر میگردند، هیچگاه با هم ازدواج نخواهند کرد،
خاطرنشان کرد: تحقیقات نشان میدهد که سن ازدواج در دختران محجبه علاوه بر
اینکه پایینتر است، بلکه دارای دوام طولانیتر و آمار طلاق کمتری است
محشر پر از هیاهو بود و زن در اضطراب.
بی مقدمه فریاد کشید:
خدایا! خودت مرا زیبا آفریدی ، خودت مرا آراستی و جلوه دادی،
همین ها بود که دام زندگی ام شد...
حرفش تمام نشده بود که مریم را آوردند؛ مریم مقدس.
تا نگاهش کرد، از زیبایی اش مبهوت شد و از عفّتش غرق در خجالت.
دیگر حرفی برای گفتن نداشت...
حدیثی از امام صادق علیه السلام
وقتی به خاطر حرف یا همراهی
دیگران،در مورد حجابت نمیتونی تصمیم بگیری، به یاد داشته باش. . تنها آمده
ای. . تنها خواهی رفت . . و تنها قضاوت خواهی شد!!
خدا ازآنچه فکرمیکنید به شما نزدیکتر است
خواهرم!
لحظه ای درنگ کن و مرا ببخش که روح لطیفت را آرزردم. من به فدای تو و تمامِ حُسن و مهربانیت. کاش می مُردم و صدای شکستن قلبت را نمی شنیدم. تو به فرموده ی آقایمان علی -همسر زهرا- (سلام الله علیهما) ریحانه ای. تو گلی، یاسی، نرگسی، لاله ای، نیلوفری، نسترنی، شقایقی، تو گلِ نازی، تو... .
ای گل ناز! چه شد که حجاب بر انداختی و در میان نامحرمان جلوه کردی؟ تو شاید هنوز ندانسته ای چه کرده ای ولی من می دانم. تو ای فرشته! بال های پروازت را شکسته ای و درمیان هزاران چشمِ خطرساز، فرصت رهیدن را از خود ستانده ای. در لحظه ای که بال هایت شکست و چادرت بر زمین ریخت؛ شیشه ی قلب هایی که در انتظار پرواز تو می تپید، شکسـت. شیطان از این فرصتِ بی مثال بهره برد و در مسیر رفتنت چاله ساخت. تا در گاهِ فرو رفتنت در چاه، به زخم هایی که بر قلبت خواهد نشست؛ قاه قاه بخندد.
آیا فکر نکردی بی بال شدن تو را از صف فرشته های زمین، جدا خواهد نمود؟ چرا به این ها فکر نکرده بودی؟
خانه ی عزت و آبرویت را چرا ترک کردی؟ یادم هست حجاب برایت شده بود یک قلعه. تو آن وقت ها خیلی عزیز بودی، نفوذ ناپذیر بودی. هیچ نگاه آلوده ای، با اشتیاق و راحتی، نمی توانست جسم و جانت را نشانه بگیرد و هیچ زبانی نمی توانست در آزردنت در دهان بچرخد. تو اما در معرض فراوانیِ تیرها خلعِ سلاح شده ای.
خواهر!
شیطان در برهنگیِ تو طمع کرده است چرا توجه نمی کنی؟! به خدا قسم شیطان در برهنگیِ تو طمع کرده، اگر اینطور نبود این همه فساد و گناه، از برهنگیِ زن منبعث نمی شد. قدرتمندترین سلاح برای یک دختر در مصاف با حمله های ابلیس و سربازانش، حجاب است. این دشمن بزرگ را با تأسی به فاطمه ی زهرا (سلام الله علیهما)، ذلیل کن.
راستی نکند حضور شیطان و دشمنی اش را جدی نگرفته ای؟
قرآن را باز کن و سخن خدای لطیف را در سوره ی «فاطر» ببین که می فرماید:
«البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید او فقط حزبش را به این دعوت مىکند که اهل آتش سوزان (جهنّم) باشند!» آیه ی ششم
شاید بگویی از کدام برهنگی حرف می زنی؟ من که لباس بر تن می کنم؟!
راست می گویی لباس می پوشی ولیکن به همان مقدار که موهایت را نشانِ نامحرمان می دهی، برهنه ای. باور کن این از چیزهایی است که خدا پوشیده بودنش را از تو خواسته است. نباید غیر از آنان که در حریم تواند و با تو محرم اند، آن را مشاهده کنند. و اما جسمِ تو نیز، نباید مورد اندازه گیری و جلب نظرِ مردان و پسران نامحرم قرار گیرد. تو در پوشیدنِ لباس های تنگ، برهنه ای.
به صدای قرآن گوش کن که چه زیبا برای احترام تو سخن می گوید:
«اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: «جلباب ها [روسرىهاى بلند] خود را بر خویش فروافکنند، این کار براى اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است (و اگر تا کنون خطا و کوتاهى از آنها سر زده توبه کنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است». سوره احزاب/ آیه59
خواهرم بس کن و از برداشتنِ حجاب، دست بردار.به سمت خدای تمام زیبائی ها با شتاب برگرد، چرا که خدا تو را خیلی دوست دارد و منتظرِ بازگشتِ توست.
مردم در خواباند وقتى که بمیرند، بیدار مىشوندرسول خدا (صلی
الله علیه و آله) از جبرئیل(ع) پرسید:
آیا فرشتگان خنده و گریه
هم دارند؟!
جبرئیل عرض کرد: بله!
زمانیکه زن بی
حجاب و بدحجابی میمیرد و بستگانش او را در قبرمیگذارند،
(دورش
را میگیرند) و رویش را با خاک می پوشانند تا بدنش دیده نشود!
فرشتگان
می خندند و میگویند:
تا وقتی (زنده) و جوان بود و هر کسی را
تحریک میکرد و به گناه می
انداخت (پدر و برادر و همسرش غیرت
نشان ندادند) و او را نپوشاندند،
حالا که مُرده و همه از دیدن
(لاشه او) نِفرت دارند، او را می پوشانند!
سال 1345 بود که علیحسن فرزندش را در آغوش گرفت و خدا را به پاس سلامت
همسر و فرزندش سپاس گفت. روزهای کودکی علیاکبر در شهر کرمانشاه گذشت،
همانند دیگر کودکان به مدرسه رفت و پشت میزهای کهنه و قدیمی دبستان، الفبای
زبان فارسی را آموخت وکمکم با الفبای زندگی و سیاست آشنا شد.
پاشایی
بعد از اخذ مدرک دیپلم در آزمون سراسری دانشگاه شرکت کرد و در رشتهی
بهداشت عمومی دانشکدهی ابوریحان مشغول تحصیل شد.
روزها از پی هم گذشت،
علیاکبر که تاب حضور بیگانگان را در خاک کشور نداشت، راهی میدان جنگ
گردید. روز پنجم مردادماه سال 1367 علیاکبر به آرزویش رسید، اسلامآباد
غرب معراج او برای پرواز انتخاب شد و نامش در سنّ 22 سالگی در دفتر شاهدان
عملیات مرصاد ثبت گردید.
وصیت نامه شهید: بسم
الله الرحمن الرحیم
... ای خدای بزرگ؛ زبان من قاصر است از گفتن و قلم
ناتوان از نوشتن.
خدایا تو خود شاهدی بر خونهای به ناحق ریخته شده؛
خونهایی از عهد هابیل تا عهد انقلاب؛ خونهایی از عزیزانی عاشق و عارف و
یکّهتاز میدان شجاعت؛ آنان که تو نورشان بودی و معشوقشان.
آنانکه غیر
تو را نخواستند و غیر تو را ندیدند و مرگ در کامشان شیرینتر از عسل بود؛
آنانکه حاضر نشدند پستی دنیا را بر زیبایی وصال ترجیح دهند؛ آنانکه راه
را دیدند؛ مرگ را دیدند و راه سرخ و مرگ عاشقانه را برگزیدند.
عزیزانی
که چون عاشقی خستهدل و شکستهدل، مرگ را در آغوش کشیدند و غریبانه سر بر
بالین خاک نهادند.
آنانیکه با خون، وضو ساخته و با عشق، سجدهی رنگین
شهادت را به جای آوردند.
آنانیکه در آخرین لحظات، ذکرشان تو بودی؛
یادشان تو بودی.
خدایا نمیدانم چه بگویم شکر تو را که مرا منّت نهادی و
فرصت دادی تا با عزیزانت و رزمآوران اسلامت دوشادوش باشم تا شاید به
میمنت این عزیزان رحمی بر من دل شکسته و رنجور کنی و مرا از این وادی فلاکت
که خود با دست خودم بنا کردم، به سوی فلاحم و به سوی خودت نجات دهی ...
...
ای خدای عادل تو را قسم به خون حسین و به خون شهیدان و عزیزان راهت مرا
نیز بخوان و در زمرهی یاران و شهیدانت قرار بده.
مادر عزیزم ! استوار و
محکم بایست و در خط امام باش و اگر جنازهی من هم نیاید، هیچ هراسی نداشته
باش که در همه جا خدا هست و نه من و نه هیچ کدام تنها نیستیم و او در هر
حال نگهبان ماست.
مادر جان ! اگر در آخرین لحظات زندگیم تو بر بالین من
نیستی، هیچ غصّه مخور که فاطمه مصیبتش از همهی اینها عظیمتر است.
سلام
خداقوت بسیار عالی
خیلی خیلی ممنونم