راهی به سوی خوشبختتتتتی

اگه غمگینی اگه دنبال آرامشی اگه افسرده ای اگه دلت گرفته اگه دلت شکسته اگه تنهایی اگه غصه هات اندازه دنیاست بیا تو..

راهی به سوی خوشبختتتتتی

اگه غمگینی اگه دنبال آرامشی اگه افسرده ای اگه دلت گرفته اگه دلت شکسته اگه تنهایی اگه غصه هات اندازه دنیاست بیا تو..

داستان تکان دهنده مکافات عمل




این  حکایت را  از زبان خانمی که  مکافات عمل  خود را در دنیا  دیده  است نقل می کنم تا انشاالله
جوانان در عافبت امر خود فکر  کنند وبدانند خدایتعالی در کمین  انسان  است « ان ربک لبالمرصاد »  و ازهم  اکنون تصمیم بگیرند که هرگز گناه نکنند         
خانمی می گفت : من مواظبت بر حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم واز نشان دادن بدنم به  نامحرمان  ابائی نداشتم .روزی مادرم  که  اهل مسجد  ومجلس روضه بود ، از مسجد به  منزل آ مد تا قدری پول بردارد و به  مسجدبرود . گفتم : کجا  می خواهی بروی ؟
گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع)  هستند می خواهم من هم باآنها به زیارت آقا بروم .گفتم : من هم می آیم اسم من را  هم بنویس .
بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام  خانمها حجاب کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم ومثل آنها فکر نمی کردم .
من در هنگام  نشستن دراتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده بتوانم خودنمائی کنم .
د ر طول مسیر، هم راننده  و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان را  برعهده داشت او نیز متوجه  من شد وبه شدت با  من برخورد کرد وگفت :خانم حجابت را درست کن تومی دانی به کجا  می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !

من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را  جمع  کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه  ومعصیت شدم
تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون  شد . دراثر آن تصادف راننده وشاگرداو در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم .عجیب این بود  که به غیراز من و راننده  وشاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم د رعالمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن
عالم نمی شدند .
ناگهان  دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب وترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ،  آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه ومعصیت بود ( این را گفتند ) ودو بازویم را  گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تادست به بازویم  گذاشتند ومشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم
بلند شد که مرا رهاکنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع شد ، سپس گفتند : سر وگردن  خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ،  این را گفتند و دونفری به گردنم چسبیدند و کشیدند هرچه ضجه می زدم و فریاد  می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمناکردم که مرا رها کنند  ولی به حرفم گوش نمی دادند .
به اطرافیان  که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیزنفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد.
مرا به تهران باز گرداندند و  موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و  تا به ا مروز که این جریان را نقل میکنم
علیل ومعلول هستم هر دودست از کار افتاده و قدرت حرکت  دادن سر وگردن را ندارم . وهرگاه صورت آن دونفر به یادم می آید از ترس ووحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد ورنجی که ازکشیدن اندامم توسط آن دونفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به  من  گفت خدایتعالی تو رادوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده  حال باید توبه  کنی وازاعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو ومغفرت نمائی .
من نیز توبه کردم و هرکس واقعه من را  می خواند  ویا  می شنود خواهش می کنم برایم  دعا کند وطلب مغفرت نماید و متوجه این حقیقت باشد که برای دنیای زود گذرخود را به  گناه  ومعصیت آلوده ننماید که  عاقبت بدی در انتظار آنهاست .

            و براستی که

                    از مکافات عمل غافل مشو       گندم از گندم بروید جو زجو



نگاه به نامحرم تیری اس از جانب شیطان

هرکس آن را ازخوف خدا ترک کندخداوند حلاوت ایمان را به او مچشاند




ترفندها وکمینگاه های شیطان از زبان خودش



وقتی به آسمانها راه یافتم ودر صفوف ملائکه قرار گرفتم به لوحی برخورد کردم که در ان نوشته شده بود من عمل هیچکس را ضایع نمیکنم با خود فکر کردم اگر عبادت کنم میتوانم در برابر ان چیزی از خدا بخواهم شش هزار سال عبادت کردم که فقط چهار هزار سال انرا در دورکعت نماز سپری کردم پس از انکه دستور اخراجم از درگاه خداوند صادر شد از خداوند طلب مزد کردم ومزدم را زنده ماندن -مهلت-
 قرار دادم از اینها گذشته وقتی پای مزد به میان امد چیزهای دیگری هم طلب کردم از جمله اینکه در رگ وخون انها جاری-تاثیر گذار -
باشم در مقابل یک ادم دوفرزند نصیب من گردد من انسانها را ببینم اما انها مرا نبینند به هر شکلی که بخواهم درایم وخداوند هم پذیرفت
ما به کمک هوای نفس وچهره زیبای دنیا همه را فریب میدهیم "غیر از بندگان مخلص خدا"پرده پوشی هم نمیکنیم
اگر رحمت خدا به بندگانش نبود من ویارانم میتوانستیم همه را دوزخی کنیم من از ادمی در عجبم که مدعی است خداوند را می پرستد اما از او نافرمانی میکند واز انسو ادعا میکند دشمن من است اما از من اطاعت می کند .
بنی ادم بسیار موعظه شنیده اما به راه من بازگشته وبسیار حوادث وعاقبت نابخیری از هم نوعانش دیده اما باز هم عبرت نگرفته وبه قول شخصیت بزرگ شما (حضرت علی)"عبرتها چه بیشمار وعبرت گیرندگان چه کم هستند

به طور کلی من چهار کمینگاه محکم ومعین را ر نظر گرفته ام جلو عقب راست وچپ
همانروز اول هم به خداوند عرض کردم که من سرراه بندگانت به کمین مینشینم واز پیش رو وپشت سر واز راست وچپ به سراغشان میروم

 ایجاد کمین واستفاده از غفلت انسانهازرق وبرق دنیا وهوی پرستی زمینه های مساعد را برای ایجاد غفلت در بنی ادم فراهم می اورند
اقدامات تدریجی چون فطرت انسان پاک است ناگهان نمیتواند مرتکب گناهان فاحش شود لذا اقدامات فریبکارانه باید گام به گام باشد در این راستا چند گام تدریجی پیش بینی شده است گام اول دوستی با الودگان است گام دوم شرکت در مجالس انهاست گام سوم ایجاد فکر گناه در ایشان میباشد گام چهارم وسوسه کردن انها است برای اینکه کارهای مشکوک وشبه ناک را مرتکب شوند گام پنجم وادار کردن انها است برای انجام گناهان کوچک وگام ششم ودر اخر وادار نمودن این گروه است به بدترین گناهان وخلاف ها
در این مسیر من در ابتدا راه خودم رابه انسان اسان نشان میدهم وبه تدریج او را به گردنه های دشوار میکشانم با همین سیاست است که دین انسانها را گره گره باز میکنم واجتماع انها را به تفرقه میکشانم

هجوم جمعی گاهی برای تحقق کاری مجبور هستم یاران ولشگریان خود را از سواره وپیاده از هر سو فراخوانم تا در یک حمله همگانی وناگهانی شرکت کنند
پیگیری وتداوم من برای رساندن شما انسانهابه قعر جهنم لحظه ای درنگ نمیکنم واگر از راهی ناامید شدم راه دیگری را در پیش میگیرم
در قیامت وقتی تمام کارها حسابرسی شود-واهل بهشت ودوزخ مشخص شوند ودر حالی که جهنمی ها را به سوی اتش می برند از روی تمسخر به انها خواهم گفت -ای بدبخت ها-خداوند شما را به حق وراستی وعده داد-اما وعده اورا نپذیرفتید -ومن به خلاف حقیقت به شما -وعده دروغ دادم شما امروز مبادا مرا ملامت کنید بلکه خود را ملامت کنید که امروز نه شما فریادرس من هستید ونه من فریادرس شما من به اعتقادات شما از قبل هم معتقد نبودم
انها سعی خواهند کرد که گمراهی خود را بر گردن من بگذارند تا بلکه از اتش خلاص شوند اما در قیامت به انها خواهم گفت که من بر شما سلطه وحکومتی نداشتم که شما را مجبور کرده باشم بلکه فقط شما را دعوت کردم وشما هم ان را پذیرفتید
من در همین جا هم اعلام میکنم که روز قیامت بنده از همه کسانی که امروز پیرو من ویارانم شده اند بیزاری خواهم جست
هر چند امروز با انها طرح رفاقت ریخته ام اما در قیامت کارها رفاقت بردار نیست ومن خودم را کنار میکشم

واما در مورد پیامبران خداکه همیشه مغلوبشان شدم
روزی در حالی که کلاه رنگارنگی بر سر داشتم به موسی برخورد کردم به من گفت :این چیست که برسرداری ؟
گفتم با ان دل ادمیزاد را می ربایم .
گفت:چه گناهی است که با ان بر انسان مسلط میشوی؟گفتم :از خود راضی وخشنود شود واعمال نیک خود را بزرگ وگناهانش را کوچک شمرد
خاطره دیگری از موسی به یاد دارم وبرایم تلخ بود این است که پیش موسی امدم وگفتم :نزد خدا از من شفاعت کن که مرا بیامرزد
موسی به خداوند گفت :وخداوند نیز پیغام داد که :به ابلیس بگو نزد قبر ادم رود وبر ان سجده کند
من هم با همان تکبر همیشگی گفتم :ان روز که زنده بود بر ان سجده نکردم حالا که مرده است من هرگز چنین نمیکنم

واما از یحیی بگویم که در میان پیامبران من بیش از همه با او مانوس بودم روزی که به دیدارش امده بودم به من گفت:ای ابومره دامهای خود را برای من بیان کن من فردای ان روز با وضع بسیار عجیبی پیش او امدم ویک به یک دامهایم را بیان کردم واز همه بیشتر روی زنان به عنوان تله بزرگم تاکید کردم
در پایان به او گفتم :یک خصلت در تو وجود دارد که مرا امیدوار کرده وان این است که پس ا ز سیر شدن از غذا چند لقمه بیشتر غذا میخوری واین خصلت مرا به تو امیدوار کرده است
ای کاش این حرف را نمیزدم زیرا یحیی در جوابم گفت :من قسم میخورم که دیگر سیر غذا نخورم ومن با ناراحتی گفتم :من هم عهد میکنم که دیگر کسی را نصیحت نکنم این را گفتم ورفتم ودیگر پیش او نیامدم

واما از نوح بگویم که با نفرینش زحمت ما را کم کرد وبسیاری را به دوزخ فرستاد
روزی پس از انکه همه غرق شدند وطوفان خوابید پیش او رفتم وگفتم:میخواهم تو را نصیحت کنم نوح در ابتدا از بیم گمراهی با من هم صحبت نشد تا اینکه ندای وحی به او این اجازه را داد
پس به او گفتم ای نوح مبادا که از افراد بخیل,حریص ,حسود ,جبار و عجول باشی که اگر کسی این طور باشد مانند توپ او را به این سو وان سو میکشانم
یکبار در ملاقاتی که با او داشتم به وی خاطر نشان کردم که مرا در سه جا یاد کند که در انجاها من به بنی ادم بسیار نزدیک هستم هنگام خشم هنگام داوری بین دونفر وهنگام تنها شدن با زن نامحرم .

در مورد سلیمان که پادشاهی دنیا را بر عهده داشت جریانی دارم که ذکر ان جالب است روزی شیاطین که در دستگاه سلیمان اجبارا کار میکردند وبه حمل سنگ مشغول بودند پیش من امدند وشکایت کردند که خیلی در زحمت
هستند من به انها دلداری داده وگفتم :حداقل در بازگشت چیزی حمل نمیکنید وراحت هستید
باد این خبر را به گوش سلیمان رساند واو هم دستور داد که این شیاطین دررا ه بازگشت گل حمل کنند
در ملاقات بعدی انها شکایت کردند که رمقی نداریم به انها گفتم:ناراحت نباشید حداقل شبها را استراحت میکنید واین یک غنیمت است بازباد این خبر را به گوش سلیمان رساند واو هم دستور داد که شبها هم کار کنند وبدین صورت کار انها خرابتر شد

در خصوص ابراهیم واسماعیل هم جریان ما بازمیگردد به زمانی که ابراهیم اسماعیل را به قربانگاه می برد
در ان حال برای منصرف کردن ابراهیم از این کار به او نزدیک شده وگفتم:چه شده که ی خواهی جوان زیبایت را بکشی ؟
ابراهیم گفت: این دستور خداست که در خواب به من ابلاغ کرده است گفتم :این خواب اثر ندارد وخواب شیطانی است ابراهیم که مرا شناخته بود گفت:تو شیطان هستی وتمام انحرافها زیر سر توست ابراهیم پس از این سخن هفت سنگ به من زد ومن مجبور شدم ناپدید شوم وبه سراغ اسماعیل بروم به اسماعیل گفتم :پدرت برای کشتن تو را میبرد اسماعیل گفت :نه او چنین نمیکند گفتم:او چنین خواهد کرد زیرا خدایش گفته است اسماعیل هم در جواب قاطعانه گفت:پس چه بهتر که چنین کند
از انجا به سراغ هاجر رفتم وگفتم که ابراهیم میخواهد به دستور خدایش پسر زیبای تو را بکشد
هاجر که فهمیده بود من شیطانم گفت :اگر خدا گفته من هم راضی ام وانگاه در را بر روی من بست

جرجیس پیامبر هم روزی از در موعظه در امد وبه من گفت :تو که میدانی حق چیست چرا به گمراهی مردم دست میزنی؟در جواب گفتم اگر تمام دنی وانچه در ان است به من بدهند تا دست از گمراهی بردارمهرگز نمیپذیرم چرا که گمراه کردن یک نفر را به لذت تمام دنیا ترجیح میدهم
واما درمورد عیسی بگویم :یک بار قصد کردم او را مغرور سازم لذا پیش او رفتم وگفتم :تو ان بزرگی هستی که خدا تو را بدون پدر خلق کرد گفت:بزرگی از ان خداوندی است که چنین کرد گفتم:تو بزرگی هستی که در کودکی سخن گفتی گفت:خداوندی بزرگ است که مرا به سخن اورد
گفتم :تو به مقامی رسیده ای که وریض را شفا وپرندگان گلی را به پرواز در می اوری
گفت :بزرگی از خداوندی است که به اذن او شفا میدهم وبا قدرت او پرواز صورت میگیرد .

روزی هم بر بالای کوه با عیسی ملاقات کرده وگفتم خودت را پرت کن اگر راست میگویی وخداوند تو را نگه میدارد
گفت:سزاوار نیست بنده خدا را امتحان کند بلکه این خداست که بندگان را امتحان میکند

به شکر گذاری بی اندازه ایوب که حسادت مرا بر انگیخته بود به همین خاطر من به خدا گفتم ایوب به خاطر خودت تو را شکر نمیکند بلکه به خاطر اموال ونعمت هایی است که به او داده ای واگر از او بگیری دیگر شکر نمیکند
انگاه از خداوند خواستم که مرا بر اموال او مسلط سازد ووقتی چنین شد من ویارانم بر زراعت ایوب دمیدیم وانها را از بین بردیم اما بر شکر گذاری ایوب افزوده شد
ما چارپایان او را از بین بردیم اما بر شکر گذاری او افزوده گردید این بار ساختمان را بر رسر 12 پسر ایوب خراب کرده وانها را کشتیم اما ایوب گفت خدایا شکرت روزی دادی وروزی گرفتی

پس از ان به سراغ خودش رفتیم وکاری کردیم که تمام بدنش زخم برداشت تا جایی که نتوانست در شهر بماند چند روز بع من پیش ایوب رفتم وگفتم :چه گناهی کرده ای که خدا تو را اینگونه مبتلا کرده است ؟
ایوب که از قصد ما برای ناامید کردنش از رحمت خدا اگاه بود با خونسردی ورضایت گفت :هیچ!!!
باید اعتراف کنم که در این مبارزه شکست خوردم

روزی هم وقتی موسی به کوه طور میرفت خودم را به او رساندم وگفتم میخواهم چند پند به تو بیاموزم در ابتدا که موسی به من گمان بد داشت تقاضای مرا نپذیرفت تا اینکه جبرئیل از موسی خواست که به حرفهایم گوش دهد وانگاه به موسی گفتم
اولین پند من این است که در صدقه دادن عجله کن وگرنه پشیمانت میکنم
دوم اینکه با زنان نامحرم خلوت نکن که من نفر سوم شما خواهم بود
سوم اینکه خشم مکن که ان ارزوی من است در اولاد ادم
چهارم اینکه به حرام نزدیک نشو که من تو را به درون ان می اندازم
از این به بعد قصد داشتم سخنان فریب دهنده بزنم که جبرئیل از من بلافاصله موسی را اگاه ساخت وگفت :دیگر به سخنان او گوش نکن به خاطر این کار ازجبرئیل ناراحت شدم
چرا که چند نصیحت بسیار مفید را به طور مجانی فاش ساختم بدون اینکه به مقصودم برسم
بهترین ابزار من برای فریب انسانها
1_کبر     2_حسادت   3_عجب وخودپسندی     4_ناامیدی از رحمت خدا     5_مکرزنان می باشد

راه های محفوظ ماندن

*ای کسانی که به خدا ایمان اورده اید همگی در حصار صلح واشتی در ائید واز ئسوسه های تفرقه انگیز شیطان پیروی نکنید که او دشمن اشکار شماست
* ای پیامبر هر گاه در معرض وسوسه های شیطانی قرار گرفتی به خداوند متعال پناه بر که او شنونده وداناست .
*وچون قران قرائت می کنی از وسوسه ها ی شیطان رانده شده به خدا پناه ببر .
*ای پیامبر بگو :پروردگارا از وسوسه وفریب شیاطین به تو پناه می برم از اینکه انان در مجلسم حضور یابند.
*برای جنگ بین خود ودشمن که همان ابلیس ویاران او هستند از حربه تواضع استفاده کنید .

پیامی از سوی خدا به بنده های دل شکسته....

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم.

هنوز خدایت همان خداست!

هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...برای همیشه!

چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !

اوج ناامیدی وحرفهای خدا




روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا  برای آخرین بار با خدا صحبت کنم.

به خدا گفتم : آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟

و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت :آیا سرخس و بامبو را میبینی؟

پاسخ دادم :بلی ..

فرمود : هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم ، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم . به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم . در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم . در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کردند..

خداوند در ادامه فرمود: آیا میدانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی . من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همان گونه که بامبو ها را رها نکردم.... هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن  و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی! از او پرسیدم : من چقدر قد میکشم.

در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد میکند؟ جواب دادم : هر چقدر که بتواند. گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی. به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد.


خانوم خوشگله بخون

تاکی میخوای قشنگیاتو به نمایش بذاری تاکی میخوای باغرور تو کوچه وخیابونا قدم برداری ودلتوبه چندتا متلک خوش کنی واعتماد به نفس کاذبت رشدکنه  ..دنبال چی هستی ؟جلب توجه جنس مخالف؟کم نیاری از بقیه دخترا؟بگی منم باکلاسم ؟...
تاکی جوانی؟میخوام ازخودت بپرسی این خوشگلی وطراوتت تا کی دوام داره؟10سال...20سال 40 سال؟آخرش که پیر میشی؟اونوقت هرچقدرم که خوشگل باشی دیگه هیچکی تو روت نگام نمیکنه
دماغ عمل کنی ووگونه بذاری ووابرو تاتووووکنی ووو  بیفایده اس..
چقدر ترحم انگیزه که پسرا به خاطر اندامت بهت توجه کنن وقلب ورحتو به بازی بگیرن مگه نه..تقصیرخودته که برای زن بودن خودت ارزش قائل نشدی
حالا این به کنار مطمئنی که عمر طبیعی میکنی؟مرگ که خبرنمیکنه برو بهشت زهرا ببین چه خوشگلایی تو اوج جوانی زیر خروارها خاک خوابیدن ودارن با زبون بی زبونی به من وتو میگن یه روزی ام نوبت تو میشه وهرکسی طعم مرگ رو میچشه....
حالا با 1کوله بار گناه اون دنیا میخوای جواب خدار چی بدی هاااان؟
میخوای بگی خدایا ببخش که جوانهای مردمو آلوده گناه کردم؟
میخوای بگی خدایا من نمیدونم شهدا واسه چی جنگیدن؟
میخوای بگی خدایا ببخش منو که ازدستورت سرپیچی کردم؟
میخوای بگی خدایا ببخش منو که دل حضرت زهرا وپسر غریبش مهدی رو خون کردم؟
میخوای بگی خدایا دلم پاکه و...
مگه میشه دلی پاک باشه واین همه خطاکنه؟
تو باعث شدی مردها نسبت به همسرانشون سرد شن بنیاد خانواده ها سست شه آمار طلاق بره بالا.بچه ای بی پدریا مادربزرگ شه..دلت پاکه؟
تو باعث شدی 1پسرباایمان که میخواد آلوده گناه نشه عذاب بکشه وگفتی میخوام آزاد باشم ..دلت پاکه؟
توباعث شدی فساد تو جامعه رشد کنه وجوانی که شرایط ازدواجو نداره وبه حریم مردم تجاوز کنه...دلت پاکه؟

کسی که بخواد پاک باشه ، ظاهر و باطنش رو باید یکی کنه .
"آنان که بی قید و لاابالی اند ، ولی می گویند :« دلت پاک باشد ! » نمی دانند که پاکی دل ، در پاکی رفتار و متانت و وقار ، نمایان می شود و از دل پاک ، جز نگاه پاک برنمی آید .
از کوزه همان برون تراود که در اوست .
نمی توان پذیرفت که از کسی عفونت گناه به مشام برسد ، ولی مدّعی باشد که دلش پاک است ."

جواب خدارو بده؟؟
چی داری بگی؟ ؟ ؟
واون روزمیدونی خدا چی بهت میگه
خاموش باش هیچ عذری پذیرفته نیست





دخترچادری خوشحال باش برای اینکه...


این ماجرارو ازجایی کپی نکردم برا خودم اتفاق افتاده یه روز سوار1تاکسی شدم 1خانومه بی حجاب کنارم نشسته

 بود ...هوا خیلی گرم بود ...یه نگاه تمسخرآمیز به من انداخت وگفت:تو این گرما اشاره به چادرم کرد وگفت این چیه سرت انداختی برو چندتا کتاب بخون ..دور دنیارو بگرد به خودت میخندی دختر...منم 1لبخند زدم وبهش گفتم اتفاقا من چندتا کتاب خوندم که الان این چادر سرمه...ترجیح میدم این گرمارو تحمل کنم تا آتیش جهنمو ...خانومه دیگه
 موند چی بگه

اگه چادر سرمه واسه اینه که ارزش خودمو میدونم ..من مثله خیلیا لعنت فرشته ها دنبالم نیست ..خدا باخشم نگام نمیکنه...دل امام زمانمو با بدحجابیم نمیشکنم..نگاه هوسباز پسرا براندازم نمیکنه ..من تو چادرم که سنگر شهداست میمونمو خونشونو پایمال نمیکنم دعای شهدا بدرقه زندگیمه..جوونای مردمو آلوده گناه نمیکنم وعاقبت بخیر میشم چون با چادرم این همه افتخارنصیبم میشه ... مسخره کردن بعضی ازدختراو پسرا به خاطر چادرم ناراحتم نمیکنه چون اون جوری اجر وثواب بیشتری نصیبم میشه وبه خدا نزدیکتر میشم چون بهش ثابت میکنم که چقدر دوسش دارم

چـــــــــــادُرم

آتشِ وجودتـــــــــــــــ

عطــــــــــــرِ گلستانِ ابراهیم می دهد

نمی ســــوزاند

به عــــــــروج می رساند...

کافیست عشق را لمس کنی

آن وقت است

که گرمای وجودش را

با هیچ خنکایی

با هیچ نسیمی

عوضش نمی کنی.
حیف تو نیست که با این حال وهوای قشنگ راه آسمونو گم کرده باشی
به خودت نگاه کن تا چه اندازه شبیه زهرایی؟؟




گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟

گفتم: چه می‌دانم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!

گفت: نه!

گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!

گفت: نه!

گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی

بیشتر دوستت دارم!!

گفت: اره تقریبا نزدیک شدی!

گفتم: آها!! دیدی گفتم همه‌ی قصه‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!

گفت: برو بابا… دور شدی باز!

گفتم: خب خودت بگو اصلاً

گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “زهرا س” ست،

خواستم کمی شبیه “زهرا س ” باشم تا بیشتر دوستم داشته باشد...!

 

*یا فاطمه الزهرا....*



زینب جان!

شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی"حسین " شدن تو بود!

و شرمنده تر آنکه ، تو بی" حسین" بمانی و ما حسینی نباشیم!


والپیپر 
مذهبی ، والپیپر اهل بیت ، والپیپرحضرت زینب ، والپیپرحضرت زینب کبری، 
والپیپر ام المصائب


اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم

 

توصیه ای که به خواهران دارم این است که اگر می خواهند خون شهیدان را پایمال نکنند، حجاب خود را حفظ کنند.

شهید آبیاران

از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که حجاب خون بهای شهیدان است.

شهید علی روحی نجفی

شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی معنویت و صفا می کشاند.

شهید علی رضاییان

خواهرانم مبادا حجابتان را فراموش کنید، چون ما سربازان به خاطر حجاب و حفظ مملکت و دین با دشمن می جنگیم.

 

خواهر جان حجابت را حفظ کن تا جزو یاران خدا باشی اگر می خواهی در دنیا سرافراز شوی حجابت را حفظ کن.

شهید داود عبداللهی

خواهرم، محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان می کشید.

شهید عبدا... محمودی

به خواهرانم بگو که اگر از من بدی دیدند مرا ببخشند و همیشه حجاب خود را حفظ کنند چون ما برای ناموس می جنگیم.

شهید نادر علی اکبرنژاد


 

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم


وقتی که اینشتین مسلمان میشود "نامه نگاری او با آیت الله بروجردی


اگر همه دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند!



آلبرت اینشتین در رساله­ی پایانی عمر خود با عنوان : دی ارکلرونگ
 ، یعنی : بیانیه" ، که در سال 1954
( =1333ش ) آن را در آمریکا و به آلمانی نوشته است اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح می­دهد و آن را کامل­ترین و معقول­ترین دین می­داند. این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه­ی اینشتین با آیت­الله العظمی بروجردی (فوت 1340 ش = 1961 م) است که توسط مترجمین برگزیده­ی شاه ایران و به صورت محرمانه صورت پذیرفته است.

اینشتین در این رساله "معاد جمسانی" را از راه فیزیکی اثبات می­کند (علاوه بر قانون سوم نیوتون = عمل و عکس العمل .) او فرمول ریاضی "معاد جسمانی " را عکس فرمول معروف "نسبیت ماده و انرژی" می­داند: E=M.C2>>M=E:C2 یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا" به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد.

اینیشتین در این کتاب همواره از آیت­ الله بروجردی با احترام و بارها به لفظ "بروجردی بزرگ" یاد کرده و از شادروان پروفسور حسابی نیز بارها با لفظ "حسابی عزیز"...

000/000/3 دلار بهای خرید این رساله توسط پروفسور ابراهیم مهدوی (مقیم لندن) با کمک برخی از اعضاء شرکت­های اتومبیل بنز و فورد و .. از یک عتیقه­ دار یهودی بوده و دستخط اینشتین در تمامی صفحات این کتابچه توسط خط شناسی رایانه­ای چک شده و تأیید گشته که او این رساله را به دست خود نوشته است. هم اکنون این کتاب ارزشمند در حال ترجمه از آلمانی به پارسی – توسط دکتر عیسی مهدوی (برادر دکتر ابراهیم مهدوی) و توأم با تحقیق و ارائه منابع مذکور در متن (توسط اینجانب) می­ باشد و بسیاری از متن آن ترجمه و تحقیق فنی شده است . اصل نسخه این رساله اکنون جهت مسائل امنیتی به صندوق امانات سری لندن – بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی – سپرده شده و نگهداری می­شود. توضیحات بیشتر و شماره ثبت آن را برای اطلاع خوانندگان در آغاز برگزیده این کتابچه ارائه خواهیم داد.

گزده­ای از آخرین رساله اینشتین: (DIE ERKLA"RUNG دی ارکلرونگ = بیانیه) ترجمه: دکتر عیسی مهدوی، تحقیق و پیشگفتار و پاورقی: اسکندر جهانگیری

پیشگفتار

در اوائل سال 1382 شمسی (=2003م) پروفسور ابراهیم مهدوی ( تولد 1310 ش ) – مقیم لندن پس از سفری به آمریکا و آلمان و فرانسه و دیدار با برخی سرمایه­ داران شرکت اتومبیل سازی "فورد" در آمریکا و "بنز" در آلمان و "کنکورد" در فرانسه و جلب رضایت برخی از اعضاء آنها جهت کمک مالی برای خریداری این رساله گران­قیمت بالاخره موفق شدند قرار داد خرید آن را از یک عتیقه­ دار یهودی را به امضاء برسانند. بهای این رساله که تماماً به خط خود انیشتین می­باشد سه میلیون دلار تمام شد که به این ترتیب سرشکن شده پرداخت گردید:

1/000/000 $ BENZ به افتخار این که اینشتین آلمانی بود.

1/000/000 $ FORD به افتخار این که در آمریکا میزیست و نیز به افتخار جان . اف. کندی . رئیس جمهور آمریکا ( مقتول 1963 م ) که در این رساله بارها اینشتین از وی نام برده و او را رئیس جمهور آینده آمریکا دانسته است حال آن که در 1954 م ( سال نگارش این اثر ) هنوز 7 سال به زمان انتخاب وی مانده بود! و این از پیشگویی­های اینشتین به شمار می­رود. نیز شاید سرنخ­هایی از معمای حیرت­انگیز ترور زنجیره­ای خاندان کندی در این رساله موجود باشد که بتوانیم دریابیم چرا کندی کشته شد؟ راز این معما کجاست؟ چرا خانواده او نیز قربانی شدند؟ و چرا ... ؟

500/000 $ : CONCORDE به افتخار جناب لاوازیه – مقتول 1794 م در انقلاب / یا شورش / فرانسه – و نیز قانون بقای ماده او که در این رساله بارها یاد شده است.

500/000 $: TITANICبه یاد بود کشته شدگان حادثه اندوهبار کشتی "تایتانیک" انگلیسی و نیز الکساندر فلمینگ انگلیسی (فوت 1955م) – کاشف پنیسیلین و از یاری کنندگان اینشتین در نگارش این رساله – بخش­هایی که مربوط به اسرار علم پزشکی و زیست شناسی و داروشناسی آن می­شود.

شخصیت­های اصلی این رساله : آلبرت اینشتین (فوت مشکوک 1955 م) / الکساندر فلمینگ (فوت 1955م) آیت­الله العظمی سید حسین بروجردی (فوت 1961میلادی) / نیلز بور (بوهر) شیمیدان و فیزیکدان دانمارکی که او نیز با اینشتین در نگارش این اثر همکاری می­کرد (فوت 1962م) / جان . اف . کندی ( مقتول 1963م) / علیرضا پهلوی ( مترجم و رابط ) (کشته شده بر اثر سقوط هواپیما توسط عناصر سازمان «کا. گ. ب» شوروی در 1954م (= 1333 ش – سال نگارش این رساله) / حمیدرضا پهلوی (مترجم و رابط فوت 1371 ش = 1992م ) که نیلز بور او را به اینشتین معرفی کرده و در آن زمان 22 ساله بود.

سؤالی که اینجا مطرح می­شود این است که چرا سه تاریخ مرگ ( 1954 – 1955 و باز 1955م ) و نیز سه تاریخ مرگ (1961 – 1962 – 1963 م ) دقیقاً پشت سر هم واقع شده؟ و چرا نویسنده (اینشتین) با همکار اصلی او در این نگارش (الکساندر فلمینگ) هر دو در یک سال (1955 م ) مرده­اند ؟ و چرا یکی از مترجمین و رابط­ها ( ع ... پ ... ) در همان سال نگارش راسله بر اثر سقوط هواپیما جان داده است؟ و باز چرا همین چند سال قبل دو فرزند مترجم و رابط دیگر (ح ... پ ... ) به نام­های بهزاد و نازک در سن جوانی به طرز مشکوکی در خارج از ایران مسموم شده و مرده­اند؟

و بالاخره چرا باید این رساله از چنین شخصیتی (اینشتین) حدود نیم قرن (!!) مخفی بماند و چرا "صندوق امانات سری انگلیس" به بهانه پرهیز از ایجاد "یک رولوشن (= انقلاب خطرناک مذهبی" اجازه تکثیر این اثر علمی – مذهبی را تحت هیچ شرایطی به ما نمی­دهد؟

سرآغاز متن کتاب، اولین عبارت کتابچه اینشتین / خطاب به آیت ­الله بروجردی این عبارت آلمانی است : Herzliche Gru``&e von Einstein هرتسلیش گروشس فن آینشتاین = با صمیمانه­ترین سلام­ها از اینشتین محضر شریف پیشوای جهان اسلام جناب سید حسین بروجردی. پس از 40 مکاتبه که با جنابعالی بعمل آوردم اکنون دین مبین اسلام و آئین تشیع 12 امامی (*1) را پذیرفته ام / که اگر همه دنیا بخواهند من را از این اعتقاد پاکیزه پشیمان سازند هرگز نخواهند توانست حتی من را اندکی دچار تردید سازند! اکنون که مرض پیری مرا از کار انداخته و سست کرده است ماه مرتس ( مارس) (*2) از سال 1954 ( *3*) است که من مقیم آمریکا و دور از وطن هستم.

به یاد دارید که آشنایی من با شما از ماه آگوست (اوت) (*4*) سال 1946 یعنی حدود 8 سال قبل بود ( *5) . خوب به یاد دارم که وقتی در 6 آوگوست 1945 آن مرد ناپاک پلید (*6*) اکتشاف فیزیکی من را – که کشف نیروی نهفته در اتم بود – همچون صاعقه­ای آتشبار و خانمانسوز بر سر مردم بی دفاع هیروشیما فرو ریخت من از شدت غم و اندوه مشرف به مرگ شدم و در صدد برآمدم که موافقتنامه­ای بین المللی به امضاء و تصویب جهانی برسانم.

گر چه در این راه برای من توفیقی حاصل نشد ولی ثمره آن آشنایی با شما مرد بزرگ بود که هم تا حدی من را از آن اندوه عظیم خلاص نمود و هم بالاخره سبب مسلمان شدن پنهانی من شد. و چون این آخرین یادداشت من در جمع­بندی این چهل نامه است / برای خوانندگان گرامی ( بعدی ) نیز می­نویسم همانگونه که آقای بروجردی – مقیم شهر قم / در ایران – می­دانند : من در آوگوست 1939 (*7) طی نامه­ای به روزولت – رئیس جمهور وقت آمریکا – او را از پیشرفت آلمان نازی – که در ابتدای جنگ جهانی دوم بود – در مسئله شکافتن اتم و آزاد کردن و مهار انرژی عظیم آن جهت کشتار و نابود کردن آنی برخی شهرها مطلع ساختم و اکیداً به او (روزولت ) گفتم که برای بازداشتن آلمان نازی از این نقشه جنایت امیز ... باید ابرقدرتی چون آمریکا – که به نظر من عاقل­ترین و ... خونسردترین ابرقدرت­های دنیای فعلی است – سریعاً گروهی را مأمور بررسی و تحقیق علمی – در شکافتن هسته اتم – بنماید و به سرعت باید بمب اتم را بسازد چون دیر یا زود این سگ از زنجیر در رفته – یعنی آدولف هیتلر نژآدپرست خوانخوار – آن (بمب اتم) را ساخته و چون ببیند از راه جنگ متعارف حریف تمامی دنیا نمی­شود – حتماً متوسل به آن شده و لااقل چندین شهر بزرگ را هدف بمب اتمی خود قرار می­دهد. اما وقتی آمریکا ... آن را از قبل ساخته و اعلان نموده باشد یدگر امثال هیتلر دیوانه نمی­توانند دنیا را به آتش بکشند! پس جناب پاپ پیوس دوازدهم نیز – که آغاز دوره پاپی وی برا مسیحیان کاتولیک جهان / از همان سال 1939 بود – فتوا به این امر صادر کرد و فقط اکیداً قید نمود که : هرگز نباید از این سلاح اتمی برای جنگ – حتی با خود نازی­های آلمان – استفاده شود سپس من نامه­ای به محضر شریف پیشوای اسلامی آن زمان سید ابوالحسن (ابوالحسن اصفهانی – که مقیم نجف بودند – نوشتم / ایشان نیز در جواب گفتند که : از باب ناچاری لازم است که بمب اتم ساخته شود تا آلمانی­ها بهراسند و دست به حمله اتمی به هیچ کشوری نزنند . ولی استعمال این سلاح مرگبار در قانون اسلام بطور کلی ممنوع است و هرگز نباید از آن – به نحو ابتدایی – استفاده شود حتی علیه خود آلمان نازی باز تأکید می­کنم . تا آنجا که امکان دارد نباید سلاح اتمی بکار گرفته شود و باید با اسلحه متعارف با آلمان نازی مقابله کرد"

آری ! جهان در آن روزها وضعی اضطراری پیدا کرده بود . به حکم چنین بزرگ­مردانی (از ادیان و مذاهب مختلف) من (اینشتین) ناچار بودم که روولت را در جریان ساخت بمب اتم قرار دهم و این اقدام مانع عملکرد آلمان نازی شد و با این عمل من جان بسیاری از مردم دنیا نجات داده شد / اما افسوس که این فرمول به دست آن مرد دیوانه دیگر (*6 افتاد و توصیه­های من و روزولت را از یاد برده / دچار وسوسه شیطانی شد و در حال مستی دستور داد که خلبان احمق و جنایتکار او در 6 اوگوست 1945 که دنیا تازه داشت طعم تلخ جنگ دوم را از یاد برده و صلح جهانی در حال استقرار بود – این بمب خطرزا را در هیروشیما فرو افکند !! بمبی که بقدر یک توپ بیشتر اندازه نداشت و به زمین نرسیده در آسمان شهر منفجر و شهری را مبدل به خاکستر کرد !! احساس می­کنم که هر گاه به یاد این حادثه می­افتم چند ماه و یا چندین سال از عمرم کاسته می­شود و پیرتر می­شوم!! و من همان طور که در جنگ اول جهانی بین سال­های 1914 – 1918 در صدد ارائه طرح صلح جهانی بودم و موفق نشدم / در این 6 سال سیاه جنگ دوم 1939 – 1918 نیز دائماً در تکاپو بودم که بنحوی بتوانم طرح صلح جهانی را ارائه بدهم / باز هم نتیجه نگرفتم!! گویا شکافتن هسته اتم بسیار آسان­تر بود از شکافتن قلب سخت و سیاه انسان!! براستی که این موجود دوپا (!) سرسخت­ترین موجودات جهان است !! ... و در مقیاس­های کوچک­تر نیز همواره ناکام بوده­ام / هنگامی که ورزش­ های رزمی از جمله کاراته / جودو/ و کنگ فو و مانند این چیزها {...} از شرق وحشی بی­تمدن و خرچنگ خوار – یعنی چین و ژاپن و کره – به وسیله اروپا و آمریکا آمد / من از جمله مخالفان این گونه ورزشها بودم و تأکید می­کردم که چنین آداب و رسول وحشیانه­ای خشونت را در جامعه رواج می­دهد ... ولی همه مانند دیوار گچی (!) به من نگاه کردند و هیچ نگفتند و چنان که خود حضرتعالی (= آقای بروجردی برای من در جواب نامه ((ایکس – 25)) مرقوم فرموده­اید // در اسلام ... حتی کندن یک مو یا ایجاد یک خراش سطحی و یا حتی اندک ناراحت ساختن یک انسان – غیر مجاز و ممنوع است !!// . آری ! سیاست فقط فکر لحظه­های هیجان­آور را در سر می­آورد / حال آن که این عملکردهای سیاسی همچون قوانین معادلات ریاضی نتایج و عواقبی جبران ناپذیر و غیر قابل دفع را در پی می­آورد!! و اکنون ای جناب ... بروجردی، ای پیشوای خردمند و ای پدر مهربان بسیار از شما سپاسگزارم که در 1952 در پی مرگ (وایتسمن) – رئیس جمهور وقت اسرائیل هنگامی که من از شما تقاضای مشاوره کردم که / آیا ریاست جمهوری اسرائیل را – که رسماً و علناً به من (اینشتین) پیشنهاد شد و همگان مرا یک یهودی دنیا دیده و مهاجر از وطن می­دانستند – بپذیرم؟ / خود در جواب نامه ((ایکس – 32)) فرمودید: انسان خداترس و خردمند چنین پیشنهادی را هرگز نمی­پذیرد. هر کس به دنبال سیاست رفته آلوده شده است . پس شما خود را آلوده سیاست نکنید" لذا من (اینیشتن) نیز به بهانه اشتغالات علمی / این پیشنهاد را رد کردم.